من فکر میکنم یکی از بزرگترین معضلات مدیریتی ما، نفوذ گسترده افراد با نوع تفکر مکانیکی (مدل ذهنی مکانیکی) در راس یا در مدیریتهای ارشد سازمانها و صنایع ما میباشد.

این افراد، به دستور دادن خو گرفته اند و ذهنیت غالب آنها فرمانبرداری زیردستان میباشد.

البته این نوع تفکر در محیطهای با ثبات و در شرایطی که متغیرهای درون و برون سازمانی از پویایی و پیچیدگی اندکی برخوردارند، جوابگوست، چراکه موجب استاندارد سازی رفتار و عملکرد میشود، ولی در محیطهای متغیر و در شرایط پویا وپیچیده - که نیاز به هارمونی بیشتر از استاندارد سازی است- این نوع تفکر مخرب بوده و خود علت العلل مصائب بسیاری است که به آنها اشاره میکنم.

میدانیم که انسان موجوی است که فطرتا آزاد آفریده شده است و میل به آزادی دارد. همچنین میدانیم که این میل به آزادی با رشد و بلوغ فردی و درجه آگاهی و خودآگاهی هر فرد رابطه مستقیم دارد و هرچقدر افراد یک سازمان از آگاهی و بلوغ بیشتری برخوردار باشند، تمایل بیشتری به آزادی پیدا میکنند و در یک محیط آزادتر استعداد و خلاقیت بیشتری از خود بروز میدهند.

بنابراین، تفکر مکانیکی با فلسفه اطاعت پذیری خود، در تقابل آشکار با آزادی های انسانی قرار میگیرد و دقیقا در همین نقطه است که افراد از "تعهد حقیقی" ابتدا به سمت "تمکین" و انجام توام با اکراه کارها و در مراحل بعد به سمت "تمرد" یا بدتر از آن "بی تفاوتی" سوق داده میشوند.

در فضای اجبار، "آزادی انسانی" نخستین قربانی است و پس از آن "تعهد حقیقی" و "لذت بردن از کار" ؛ همان سه عنصری که زمینه ساز خلاقیت و نوآوری و عملکردهای فراتر از استاندارد میباشند، و بدینگونه است که افراد خلاق و نوآور در چنین محیطهایی، یا به حاشیه رانده میشوند و یا خود مسیر سکوت و بی تفاوتی سازمانی را در پیش میگیرند.

تفکر "ارگانیک"، دقیقا در نقطه مقابل تفکر "مکانیکی" قرار دارد. در این نوع تفکر، به جنبه "انسانی" سازمان، بیش از جنبه "سازمانی" انسان توجه میشود و اساسا خود سازمان نیز به مثابه یک موجود زنده تلقی میشود که دارای وجدان عمومی، رشد و یادگیری، بلوغ، پویایی و حتی اغماء و مرگ است.

(بعنوان مثال، در درجایی، جمله ای از دکتر قالیباف -شهردار محترم تهران- خواندم به این مضمون : ما به دنبال "سازمان انسانی " هستیم و نه "انسان سازمانی"؛ این خود بزرگترین نشانه از تفکر ارگانیک نزد یک مدیر میباشد)

 در حالیکه در تفکر مکانیکی، سازمان به مثابه یک ماشین و انسانها بعنوان اجزای آن ماشین تلقی میشوند. اجزایی که عملکرد آنها برنامه ریزی شده و استاندارد است و هریک دایره عمل کاملا مشخص و محدودی دارند. در چنین سیستمی تنها یک " متفکر" وجود دارد و آن راننده است که مسیر حرکت را از طریق فرمان ( که فرمانبردار خوبی است) به سایر اجزا دیکته میکند؛ اجزایی که آزادی عمل مشخص و دامنه حرکتی محدودی دارند و اگر مطابق برنامه از پیش تنظیم شده عمل نکنند، در اولین فرصت تعویض میشوند.

(وقتی که برخی از مدیران تیمهای ورزشی، رفتار پلیسی و مچ گیرانه نسبت به بازیکنان تیم خود نشان میدهند، در آن رفتار، تحت تاثیر تفکر مکانیکی خود قرار گرفته اند که نتیجه آن را میتوان در افت عملکرد آن تیم مشاهده نمود)

 بنابراین هر فردی که در راس یک قسمت کوچک، یک بخش بزرگ یا کل یک مجموعه سازمانی است بایستی با توجه به درجه پویایی مشاغل و فرهیختگی شاغلین، پیچیدگی روابط درون و برون سازمانی، میزان متغیر بودن شرایط محیطی و ... درجه ارگانیک بودن تفکر و به تبع آن سبک مدیریتی خود را تنظیم نماید. در اینصورت، "شرط لازم" برای تحقق خلاقیت و نوآوری فردی و سازمانی، مشارکت کارکنان در تصمیم گیریها و همچنین عملکردهای برجسته آنان مهیا شده و باید بدنبال فراهم نمودن "شرط کافی" برای تحقق این موارد بود.